چهارشنبه را ننوشتم و چیز زیادی از چهارشنبه یادم نیست جز این که وقت دکتر گرفتم، وقت لیزر و یک کار اداری را هم دنبال کردم، رفتم پست و نامه و چک پست کردم.
کمی سبزیجات خریدم و دیگر یادم نیست!
با مادرم هم حرف زدم.
جمعه که آمد روز شلوغی بود؛ اول خانه را کردگیری کردم و سرویسها را تمیز کردم و دو سری لباس توی ماشین ریختم که یک سری را بیرون پهن کردم و ساعت ۱۰.۳۰ رفتم بانک و کارم را انجام دادم. ایشان پیام داد برای آفیس چیزی بخرم که ۴ تا ازش خریدم ولی یادم بود که زیر سینکشون داشتند! برای خانه هم خیار، هویج وومایع ظرفشویی گرفتم. سرراه رفتم آفیس و دادم بهشون و دیدم بله دوتا بسته دارند و دخترها اشتباه کردند. حالا میماند برایشان!
رفتم مرغ و گوشت و قلوه، برنج، توت خشک، لوبیا چیتی و قرمز، خیارشور، مربای هویج یک ویک، عناب گرفتم و از میوه فروشی هم هندوانه و نعنا و ریحان و باقالی گرفتم و رفتم مارکت برای خرید طالبی، گوجه، نان از بیکری، ماهی و در آخر هم ناهار و نان تازه هم خریدم و دو بود که به سوی خانه برگشتم. ایشان آمده بود و داشت غذای دیشب را گرم میکرد تا بخورد و لباسها را برایم پهن کرده بود بیرون. یکسری لباس دیگر ریختم و ناهار خوردیم وایشان مرتب کرد و من خریدها را جا به جا کردم و خانه را جارو کشیدم و لباسها را آوردم توی خانه و ایشان بالا پهن کرد.
ساعت ۴ چرتی زدم و مدیتیشنی کردم تا ۴.۲۰ دقیقه و ساعت ۴.۳۰ رفتم آفیسمان برای کارهام و تا ۶ کارم را انجام دادم و سرراه برگشت هم کالباس، پنیر، مغز آفتابگردون و بادام زمینی با بادمجان و فلفل گریل شده و نان پاراتا خریدم. شب برای خودم ساندویچ گیاهی و برای ایشان کالباس درست کردم و خوردیم.
اینجا که رسیدم انگار یکی چهارشنبه را ریخت توی سرم!!
دوستی برایم هدیه ای آورده بود که زیاد به کارم نمیامد و یک کارت هدیه و چهارشنبه رفتن پست و بعد از پست رفتم آن فروشگاه و دوتا وارمر خوشگل گرفتم و ۱۸ دلار هم دادم چون وارمرها کار دست بود و دانه ای ۳۵ دلار بود! رفتم برای فرشته خوراکی خریدم و شیرینی برای خانه و آمدم بیرون از شاپینگ سنتر. دوستم آدرس جایی را داده بود که من که سالهاست اینجام هیچوقت نرفته بودم. از آنجا یک وارمر دیگر خریدم چون قیمتش خیلی خیلی پایین بودو ست کامل بود. درست آنچه توی فکرم بود! یک جاعسلی(لنگ بودم تو زندگیم آخه)، یک سینی، زیر لیوانی و سبد حصیری کوچک خریدم به یک سوم قیمتشان!!
برای شام بیفتک با سبزیجات و پوره سیب زمینی درست کردم.
همین اندازه یادمه!
آرزو میکنم ایمانتان به خدا بینهایت باشد تا هیچگاه دلتان نلرزد.
<<خداوندا سپاسگزارم که دلم را قرص میکنی>>
سلام عزیزم....
دوست دارم حالت خوبه خوب باشه...
سلام فرانک مهربان
من هم دوست دارم شما و روزگارتان را خوب ببینم.
چه آرزوی خوبی! عالی بود.
همه خوبی های دنیا بریزه توی جام دلت عزیزم
صرف نظر از اینکه خوندن روزانه هات رو خیلی دوست دارم، اون جمله آخری که می نویسی عجیب انگار گوشت می شه و می چسبه به تنم
امیدوارم همیشه سلامت و پر انرژی باشی
شما هم همیشه تندرست و شاد باشی؛ خوشحالم که خواندن اینجا را دوست داری عزیزم
دوست جان فک میکردم زرنگم تو را میخونم میبینم تو از من خیلی خیلی بدو بدوت بیشتره
تنت سالم
خورشت بادمجان با مرغ برای اولین بار فردا میدرستم به یادت
زنده باشی خورشید جان؛ نوش جانت. شما هم بد. بدوهای خودت را داری عزیزم
خریدهات مبارک باشه ایوا جان به شادی از همشون استفاده کنی .وقتی وبت رو میخونم ایده میگیرم واسه درست کردن غذاها
سپاسگزارم تارا جان؛ من هم برخی روزها نمیدانم چی درست کنم و با یک چرخ توی وبلاگ دوستان آیدیا میگیرم.