آخر هفته

جمعه صبح ایشان رفت و با خودش آب پرتقال و کراسان برد و ناهار هم میامد خانه. من هم ده دقیقه به هشت بلند شدم و ظرفهای فرشته را شستم و پر کردم. چند تا سیبزمینی پختم و یک بسته گوشت گذاشتم بیرون. مایه کتلت را آماده کردم و گذاشتم یخچال و دوش گرفتم و ۹.۵ رفتم سر کار و کارم را انجام دادم و برگشتم به سوی خانه. سرراه رفتم شاپینک سنتر بزرگ و برای آفیس ایشان دستمال توالت،  حوله کاغذی،  شیر،  تمیزکننده دستشویی گرفتم و برای خانه هم یک هندوانه و یک بسته توت فرنگی و آب پرتقال تازه گرفتم. از سوپر هم شیر و کره،  پنیر،  شیرینی نارگیلی، نخود فرنگی،  آواکادو،  کراسان و شیرینی برای خانه گرفتم. دارو و کرم دست و کرم دیگری هم گرفتم و سرراه رفتم آفیس ایشان و وسایل را گذاشتم. کمی با دخترها حرف زدم. شاگرد ایشان هم آمد و سلام هم نکرد! از من پرسید کار نکردی امروز که گفتم از سر کار میام.  گفت آها ایشان  جمعه ها نصف روز کار میکند تا بیشتر با هم باشید و پشتش را کرد به من و قهوه اش را هم زد! 

چه دنیایی توی  ذهنش ساخته از ایشان! 

دوستم گفت من باتو میایم که برسونیم خانه و لباسش را عوض کرد و برگشتیم خانه. دوستم را پیاده کردم و آمدم خانه و کتلتها را سرخ کردم و سالاد هم بود با خیارشور و پیازو جعفری در کنارش. ناهار خوردیم و استراحت کردیم و چای دم کردم و رفتیم پیادهروی و هوا خیلی هم سرد بود. 

از خانه هم کار کردم و چندین ایمیل زدم تا ببینیم کی پاسخ مارا  میدهند. 

شب برای  شام هم کالباس تنوری درست کردم و خودم کره و مربا خوردم!  موهایم را پیش از خواب روغن زدم و خوابیدم. 


شنبه صبح ایشا ن رفت سر کار و گفت که ناهار نمیآید و سرش شلوغ است. من هم پایین را تمیز کردم و شیشه ها را از تو دستی کشیدم. یخچال را کمی تمیز کردم و پشت پنجرهای بالا و پایین را پاک کردم. جارو کشیدم و دوش گرفتم و طی کشیدم. ماهی را بیرون گذاشتم و برنج خیس کردم و خوابیدم کمی.برای ناهار و صبحانه یک گلابی،  هندوانه،  دوتا کیوی  و خیار ریختم تو نوتری و میکس شد و خوردم. 

دوستم  زنگ زد که بیرون رفتی به من بگو که گفتم کار دارم. عصری میروم.گفت آش ماست دارم درست میکنم و برایت میاورم. ایشان آمد و ساعت ۵.۵ بود که دوستم زنگ زد تا آش را بیاورد و آورد و جای شما خالی بسیار خوشمزه بود. 

به ایشان گفتم برویم پیاده روی که گفت  خسته است و نیامد و من و فرشته با هم رفتیم. برای شام میخواستم سبزی پلو با ماهی درست کنم که ایشان گفت شام از بیرون میگیریم و بعد هم رفت سر کار نشست و کارهاش را انجام داد.

با خانم دوست ایشان حرف زدم و دعوتش کردم برای مهمانیم. همینطور با خواهر ایشان که زنگ زد. 

ساعت ۹.۴۰ ایشان تلفنش با مادرش تمام  شد و پیدایش شد که برویم. من به رستوران زنگ زدن و دوتا آلو پراتا برای خودم سفارش دادم! کیه ده شب آلو پراتا بخواهد! 

ایشان مرغ تند میخواست که رفتیم و داشتند می‌بستند پس مرغ بریان با سیبزمینی  گرفت و من هم که غذام آماده بود و گرفتم و برگشتیم خانه و خوردیم. کمی سریال دیدیم و ساعت ۱.۴۵ دقیقه من خوابیدم. 


یکشنبه صبح ایشان بیدار شد و کتری را پر کرد و توی تخت چرخیدم و ساعت رانگاه کردم. ۹.۴۴ دقیقه بود. ایشان رفت دوش بگیرد و منهم صبحانه را آماده کردم. باران تندی میبارید و هوا هم کمی سرد بود. کره و پنیر و گردو و مربای هویج و آلبالو گذاشتم و تخم مرغ هم آبپز کردم دو تا. یکی برای ایشان و یکی هم برای فرشته  کوچولو که زرده را بخوره و من هم سفیده را. صبحانه را خوردیم و دیدیم که بیرون نمیتوانیم برویم. این شد که من آن یکی آشپزخانه را مرتب کردم و کلی جا باز شد. یک شیشه کشک را گذاشتم  بجوشد تا غلیظ شود. یک ظرف سیب قرمز را پر کردم و روی میز گذاشتم. یکسری هم از این آشپزخانه بردم توی آن یکی و همه جا خلوت و تمیز شد.ساعت بیست دقیقه به یک برنج را دم کردم و ماهی  را تکه  تکه کردم و توی یخچال گذاشتم و دوش گرفتم و آماده شدم و با ایشان رفتیم بیرون که پول بریزیم بانک و کمی زیر باران راه رفتیم. از بیکری نان تست خریدم و ایشان هم نوشیدنی خرید. رفتم ماشین را بیاورم چون  فرشته هم بود و باران میامد. ماشین را پارک کردم و دودل بودم بروم توی سوپر ببینم شیرینی خشک آوردند یا نه. آخرش به ایشان گفتم بشین ببینم شیرینی هست یا نه و رفتم و دیدم بله هست. بنابراین یک کار افتادم جلو! پنیر هم گرفتم و برگشتیم خانه. ماهی ها را سرخ کردم و رفتم توی کمدم و قسمت شلوارهام را مرتب کردم. بعد ناهار مان را خوردیم و آشپزخانه را دستی کشیدم  و ظرفها را توی ماشین گذاشتم و کشک را توی شیشه ریختم و توی یخچال گذاشتم. 

تلفن زنگ زد و از دکترم بود که وقت بگیرم برای تستی که انجام دادم.

دلم میخواست بخوابم و نشد. لیست کارهام را نوشتم. ایشان تا ۷ خوابید و چای دم کردم و بیدارشون کردم و رفتیم پیاده روی. آنجایی بود که پرنده زخمی را پیدا کردم یک جوجه کوچک هست که خودش را پنهان میکند. آتش گرفتم و ایشان گفت برایش غذا بریزیم. برگشتیم و رفتم غذا آوردم و برایش ریختم و فرار کرد و رفت ولی همیشه همانجاست. چای خوردیم و  من رفتم بقیه کمدم را مرتب کردم. لباسهای آستین بلندم را به ترتیب رنگ آویزان کردم و  زمستانی ها را بردم توی کمد بالا آویزان کردم و لباسهای ورزشی و سوییت شرتهام را هم مرتب کردم و همینطور لباسهای رسمی کارم را. شالها و کمربندها را هم سرجاشون مرتب کردم،  طبقات کمدم را هم  ریختم بیرون و از سر تا کردم و چندتا را گذاشتم بهم بیرون و کمدم خیلی مرتب شد. مادر و پدرم از سفر برگشتند و باید زنگ بزنم بهشون. کارهای فردا را انجام میدهم و ایمیل کاری میزنم و آماده فردا میشوم؛  آماده دوشنبه مهربان و هفته بی مانند دیگری. خدایا سپاسگزارم برای همه چیز. 

فردا ایشان ناهار میاید خانه. گفت خودش چیزی میخورد. 

برای شام تست قارچ و پیاز با پنیر درست کردم و سریالی هم تماشا کردم. 

شورهایی که درست کردم را با ناهار خوردیم امروز،  هیچ خوب نشده بود! 

لیست خرید هم مینویسم. دوشنبه و سه شنبه سر کارم  و چهارشنبه تنها روزیه برای آشپزی و انجام کارهام دارم. 


برای چیزهایی که داری سپاسگزار باش و بیشتر خواهی داشت. اگر برای نداشته هایت انرژی بگذاری  هرگز خواسته هایت را نخواهی  داشت. 

تو آن چیزی هستی که فکر میکنی. 


<<خدایا از این پهلو به آن پهلو،  از این دم به آن دم،  از این پلک به آن پلک سپاسگزارم>>

نظرات 1 + ارسال نظر
فرزانه پنج‌شنبه 11 آبان 1396 ساعت 22:11 http://zehnemotalatememan.blogsky.com

سلام.
ایوا جان ممکنه در مورد روش مدیتیشن ات بیشتر توضیح بدی؟
آرامش خاصی در نوشته هاتون هست که با خواندنشون ذهن آدم آروم میشه.

سلام فرزانه خانم.
بله یک پست مینویسم که چه میکنم.
خداراشکر که موج آرامش به شما میرسه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد