انسان باش

سه شنبه ۸.۴۵ دقیقه بیدار شدم ووایشان را راهی میکنم و میرود. آبمیوه تازه با کراسان بهش میدهم. پرسیدم ناهار آبگوشت میخورد یا هلیم بادمجان که دومی را می‌خواهد. گوشتش را میگذارم بپزد و آبمیوه تازه میخورم برای صبحانه.  با فرشته میروم پیاده روی و هوا خوب است. کمرم گرم میشود از تابش آفتاب،  برمیکردم خانه و با دستگاه ها ورزش میکنم و دوش میگیرم و به خانه کمی رسیدگی  میکنم و ناهار را آماده میکنم. برای فرشته غذا میپزم. زنگ زدم وقت بگیرم  برای دکترم  که اشتباه  یکجای دیگر زنگ زدم و ده دقیقه داشتند دنبال من تو ی سیستم میگشتند! 

به دکترم زنگ زدم  که گفتند یکشنبه هست که یکشنبه باید زنگ بزنم. هفته پیش دو تا از قرصهام را نخوردم و یادم نیست ویتامین دی را میانه ماه خوردم یا نه!!

به دوستی که از این ایالت رفت زنگ میزنم و با هم خیلی حرف  میزنیم؛ ما با هم خیلی پیادهروی میرفتیم و هر جمعه کافی بیرون بودیم و خیلی هم متفاوت بودیم ولی دوست بودیم. 

برمیگردم  خانه ماست درست میکنم وتوی فر میگذارم تا خودش را بگیرد. 

ناهار میخوریم و استراحت میکنیم و من مدیتیشن میکنم. با ایشان میرویم پیاده روی و برمیگردیم چای دم میکنیم و با شیرینی میخوریم. من میروم بالا و لباسهام را اتو میکنم و شهرزاد تماشا میکنم. کارم تمام میشود و میایم پایین و تی وی تماشا کنم. ایشان لپتاپ به دست دور خانه میچرخد. میگویم اتو خوب کار نمیکند! زود یک تفال آنلاین میخرد!! 

بعد هم میپرسد میوه خشک کن  میخواهی؟توستر میخواهی؟  گفتم میوه خشک کن برق زیاد مصرف میکند و توستر هم داریم! سرخ کن تفال که با روغن کم سرخ میکند که نداشت!راستش من هم زیاد استفاده نمیکنم! به ایشان میگویم میخواهم برای خیرات چیزی درست کنم و بیرون بدهم. ایشان میگوید اینجا همه سیرند و گرسنه نیست. یه گروههای غذارسانی حیوانات در ایران بده خیراتت را. با خواهر جانان  چت کردم و گفت که همیشه اینکار را انجام  میدهد و برای من میخرد و میدهد. حالا به پدرم باید بگویم  که به حسابش پول بریزد. 

برای شام ایشان نان و پنیر و گردو خواست و منم کمی هلیم بادمجان و کمی  نان و پنیر خوردم.  

آشپزخانه را تمیز میکنم و کمی بعد میخوابیم. فردا دوستم برای ساعت ۱۰ باپسرش میاید که برویم پیادهروی. 


چهارشنبه ساعت ۷.۴۵ دقیقه بیدار میشوم و برای ایشان شیرموز توت‌فرنگی درست میکنم با کراسان  پنیری و میوه و یک ساندویچ مرغ. 

لباسم را عوض میکنم و ساعت ۸.۳۰ دوستی میاید که فرشته اش را پیش ما بگذارد برای  چندروزی. خرما و آب پرتقال میخورم و کمی دور خودم میچرخم که دوستم میاید و میرویم پیاده روی و یکساعت را ه میرویم با فرشته ها و برمیگردیم و من چای دم میکنم و چای میخوریم. دوش میگیرم و دوستم باید میرفت آفیس ایشان؛  خودش را میرسانم و با پسرش میرویم شاپینگ سنتر لوبیا سبز و نخود فرنگی،  بروکلی و اسکاچ میخرم و با پسر دوستم ناهار میخوریم و برمیگردیم خانه. برای شام میخواستم لوبیا پلو  درست کنم که نکردم. دراز کشیدم توی آفتاب برای  مدیتیشن که جنگ فرشته ها برای خوابیدن توی بغلم خرابش کرد و بلند شدم! پیاز داغ درست میکنم و گوشتها را توش میریزم  تا آلو اسفناج درست کنم! شوهر دوستم میاید و پسرش را میبرد. به دوستی قدیمی  در ایران زنگ میزنم؛ بچه هاشون همسن هم هستند وهمه با هم دانشگاه قبول شدنددرست مانند خودمان که دانشگاه قبول شدیم و با هم دوست شدیم و دوست ماندیم، چه زود گذشت!

برنج دم میکنم با ماستی که خودم  درست کردم و سبزی خوردن و شامم آماده است. برای فرشته ها هم غذا درست میکنم. هوای پرندهها  را هم دارم. به مادرم زنگ  میزنم که دارند میروند بیرون با پدرم. چای دم میکنم و ایشان میرسد و خسته است؛  چای میخورد و کمی بعد شام! ایشان بشقابها و لیوانها و پیاله ها را تمیز میکند و توی ماشین میچیند و قابلمه ها را با دست میشورد!

چای سبز درست میکنم و میخوریم  و تی وی تماشا میکنیم.  ایمیل کاری که فرستادم مانند همیشه بیجواب مانده است! میخواستم کار ایشان را انجام بدهم که ایده ای به فکرم نرسید. امروز خیلی خسته شدم بدون اینکه بدانم چرا! شاید دنبال فرشته ها بودم که کارخرابی نکنند. 

شب بیدار میمانم و دنبال جایی هستم که بروم پدیکور و ماساژ! 


پنج شنبه روزیست که خیلی کار دارم؛  فرشته دوستم ساعت ۶ من را با یک توپ بیدار میکند که بازی کنیم. میخوابونمش  و نازش میکنم. توی خواب و بیداری دستهام شل میشوند و با دست کوچولوش میزنه به دستم که ناز کن! تا ۷.۳۰ توی تختم و بلند میشدیم همه. برای  ناهار ایشان  یک لقمه نان و پنیر وگردو و یک اسموتی با کراسان و خامه عسل و بطری آب و میوه میدهم ببرد. گوشت چرخکرده و مرغ بیرون میگذارم. لیست کارهام را مینویسم. 

برای خودم یک موز را با آناناس و بلوبری و اسفناج میکس میکنم و کمی سید و بادام رویش میریزم و میشود صبحانه من. 

بادمجانها را با رنده حلقه حلقه میکنم و سرخ میکنم. مرغها را توی ظرف بزرگ میگذارم و پیاز خرد میکنم و نمک میزنم با آبلیمو و زعفران دم میکنمو میریزم روش و میگذارم  توی یخچال تا مزه دار شود. مایه دوغ را درست میکنم. مایه ماکارانی با قارچ و فلفل دلمه درست میکنم. پنیرها را توی رنده برقی میریزم و رنده میشوند. سیبزمینی ورقه میکنم و گوشه انگشت شستم میرود! خون زیادی میرود و زود میبندمش! 


غذا را درست میکنم و سس بشامل هم میزنم و تنها پنیرش مانده که میرود توی یخچال برای فردا. مایه دوغ را درست میکنم،  برنج پیمانه میکنم و توی قابلمه میریزم و درش را میگذارم و توی آن یکی آشپزخانه میگذارم. میوه ها را میشورم و توی ظرف میچینم و یک پارچه میکشم روش و جای خنک و سر میگذارم. دوستم  زنگ میزند که میاید برویم پیادهروی.   گردگیری میکنم و سرویسها را تمیز میکنم  و دوسری لباس توی ماشین میریزم. 

دوستی قدیمی زنگ میزند و می‌خواهد  بداند چطور آلبالو پلو مجلسی درست کند! ساعت ۲ دوستم  پیام میدهد یک ساعت دیگر میرسد؛ خانه را غروب جارو میکنم که برای  فردا تمیز بماند. دوش  میگیرم  و میروم روی تخت دراز میکشم  و فرشته ها هم دوسوی من میخوابند. مدیتیشن میکنم و خوابم میبرد و با صدای ضربه‌ای به در بیدار میشوم. دوستم رسیده  و میرویم پیاده روی؛  هوا هم سرد است! برمیگردیم خانه و چای میخواهم درست کنم که دوستم نمیخورد و کمی دیپ و کراکر و بیسکوییت میگذارم روی میز و کمی بعد میروند. اصرار میکرد سالاد درست کند یا جارو کند! 

خودش هم شنبه مهمان دارد؛  دلم میخواست وقت داشتم و برایش تیرامیسو درست میکردم. حالا شاید کردم. پیام میاید  که داروم آماده است که بگیرم و شنبه میروم. 

با مادرم حرف میزنم که قرار است برای خیرات که به قول پدرم سیرها سیرترند این‌روزها پول بدهد به نیازمندان که گفتم برای ما هم از حسابمان بدهد. خانه را جارو میکنم و طی میکشم. 

به مادر ایشان و خواهرش زنگ زدم که جواب ندادند. به مادر  همین دوستم که میرویم پیادهروی زنگ میزنم و حرف میزنیم و همینطور بهوعزیز راه دور زنگ میزنم.  

برای شام دمی باقلا درست میکنم؛  سطلها را بیرون میبرم. فردا یادم باشد به ایشان بگویم جلو در را طی بکشد از بیرون. 

شام  میخوریم و آشپزخانه را تمیز میکنم؛  تی وی تماشا میکنیم با ایشان و چای میریزم. فرشته ها آرامند و میخوابند. 

موهایم را روغن میزنم و به فیلمی از رضا کیانیان فکر میکنم که به مردم بی احترامی میکرد.  


گره های زندگی تان  در دست خدا؛  شکیبا باشید که با دقت باز میکند. تنها شکیبا باش! 


<<خداوندا برای تندرستی  بدن مهربانم سپاسگزارم >>


پ.ن. به امید خدا امسال محرم نبینیم ظرف غذای پر توی سطل زباله؛  اگر  خودت نمیخوری  بده به انسان یا حیوان گرسنه ای. خداهم  ازت راضیتره. 

خدا تنت را سالم نگه داره؛  آشغالات را روی زمین نریز. سطل که همه جا هست بنداز توی سطل. بهتره یک دعا برای پدرومادرت بخری تا یک لعنت. 

یادت هم نرود در دین هیچ اجباری نیست و همه نباید با معیارهای "تو" جور دربیایند. این برای آنهاست که در شب احیا و عاشورا در حال بررسی دیگرانند و فاصله آدمها را تا جهنم و بهشت متر می‌کنند. بله شما! از فردای خودت خبر داری!؟ ‌‌ 

شما هم  که پیرو مکتب حسینی و خودت را فدایی حسین میدانی؛   دهانت را نگهدار،  در افشانی جنسی نکن! 

پیامبر اگر در برابر مخالفان مانند شما بود یک مسلمان در دنیا نبود؛  دین برای کمال است نه برای سقوط. انسان باش! 

نظرات 1 + ارسال نظر
فرانک جمعه 7 مهر 1396 ساعت 01:33 http://sadbargkhatereh.blogsky.com

سلام ایوای عزیزم...
ممنون از خصوصیت و اعتمادت....
کامنتهات بهم درس ایثار و زندگی میدن...
تا بحال نشده حرفهای یک نفر انقدر تاثیر مثبت روم داشته باشه...
امیدوارم چیزهای خوبی ازت یاد بگیرم...
خیرات شماهم قبول باشه، کار خوب رو شما میکنین....

سلام فرانک جان
امیدوارم بتوانم در آرامش داشتن کمکتون کنم. من هم از شماچیزهای خوبی یاد میگیرم. از مهربانیت سپاسگزارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد