فرشته خداوند

داستان زندگی من مانند هرروز است. هوا تاریک است بلند میشوم و ساعت را چک میکنم ۵.۵۹ دقیقه صبح است. به تخت برمیگردم و برای هر آنچه به یادم میاید خدا را شکر میکنم. 

ایشان راراهی میکنم و یک ساندویچ پنیر و خیار برای ناهارش  میدهم  با شیر انبه و کراسان برای صبحانه اش. امروز باید بالا را هم تمیز کنم از ۸.۲۰ دقیقه استارت میزنم.گردگیری و سرویسها و جا به جایی دکوری ها. گردسوزها را برمیدارم و لاله ها را میاورم جاشون روی بوفه میگذارم.

روی میز مهمانخانه یک ترمه میاندازم و گردسوزها را با یک ظرف مسی پر از سیب روش میگذارم. روی میز ناهارخوری هر چه بود برمیدارم و یک ترمه فیروزه ای میاندازم و روش هم یک ظرف فیروزه‌ای پر از پرتقال میگذارم و این رنگها به من آرامش میدهند. جا شمعیهای صورتی میز راهرو را برمیدارم و جاشمعیهای فیروزه ای را جاشون میگذارم و بالا و پایین میکنم. خانه ام شکل ایرانی گرفته. ملافه و روبالشی ها را توی ماشین میگذارم و بلانکت برقی را تا میکنم و توی کمد بالا میگذارم،  دیکر هوا آنقدر  سرد نخواهد بود.  ملافه تمیز میکشم روی تخت. و دوسری ماشین را روشن میکنم. هوا آفتابی و ابریست و گهگداری  رگباری میزند برای پرنده ها غذا میریزم. 

ساعت ۱۱ قیمه  درست میکنم و نیم ساعت هم آشپزخانه را تمیز میکنم،  سیرترشی درست میکنم و زیر قیمه را کم میکنم و میروم بالا جارو بکشم اتاق به اتاق اسپری میزنم. یادم باشد فردا لحافهای عزیز راه دور را بشورم. 

پایین را جارو میکشم و لباسها را میاورم تو که باران  خیسشان نکند. ساعت ۱.۳۰ شده که میروم دوش میگیرم و کارم کمی مانده. سیبز مینی ها را خلال میکنم و سرخ میکنم و طی میکشم و کمی  سبزی میشورم. باکس پرتقالها را هم توی سینک خالی میکنم و میشورم تا توی آشپزخانه جلو چشمم باشندو تند تند آب بگیرم. برنج را دم میکنم و روی حرارت کم میگذارم.پیک ظرف گلابی و نارنگی هم توی اتاق آفتابگیرم میگذارم. حالا امروز میان کارهام نشستم کتاب هم خواندم! 

۳.۳۰ به ایشان زنگ  زدم که کی میاید که هنوز کار داشتند؛  با فرشته رفتیم پیاده روی و هوا آفتابی و گرم بود. هوا خیلی خوب بود و من هر گام خدا را شکر میکنم ؛ چشمم به هر چیز میافتاد خدا شکر میکنم . برای آفتابی که گرمم میکند،  برای آسمان آبیش،  برای پاهایم،  برای چشمهایم،  برای راه پر شکوفه،  برای هر چیزی که به فکرم میآید و میبینم و حس میکنم و بو میکشم خدا را شکر میکنم و این از درون (انرژی) من را غنی تر میکند. کمتر گله میکنم،  کمتر بد میبینم و کمتر بد میگویم. خدایا شکرت. 

به خانه برمیگردیم و فرشته را میبرم تا دست و پایش را تمیز کنم. کمی نان با کراکر میخوریم با هم. توی اتاق آفتابگیرم هیپنوتیزم را انجام میکنم و میخوابم. 

ایشان میاید با یک کیسه؛  باقیمانده زندگی یک دختر با مردی روانی! یک ماگ و مدارک دوستی که همسر سابقش آورده و به ایشان داده تا من به دوستم برسانم. 

 زیر قیمه راروشن میکنم و ساعت ۵.۵ است که ما شام ووناهار یکی را میخوریم با سبزی و ماست. ایشان برای پرنده ها گندم میریزد و من آشپزخانه را سامان میدهم وگاز را پاک میکنم و میروم در فاز استراحت. بلانکتم را دورم میکشم و کمی در دنیای نت میچرخم. 

هوا تاریک تاریک شده  و آباژور اتاق آفتابگیر را روشن میکنم. ایشان خوابیده است که خستگی یک هفته را در کند. شمعها راروشن میکنم ولاله ها را همینطور. نور قرمز روی دیوار میرقصد و آرامشم هزار برابر میشود.خدایا شکرت که این دیوار رنگین را میبینم. چای دم میکنم توی قوری ناصرالدین شاهی و دو تا استکان توی سینی تک نفره میگذارم. ایشان چای را میریزد برایم و من استراحت میکنم و با دوستانم چت میکنم. 

یکی در کانادا و یکی در ایران؛  با مادرم همزمان و با دوست دیگر و خواهر  جانانم. بیم دارم پیام اشتباه بفرستم چون همزمان  است! شام که نمیخوریم؛ ایشان فیلم میبیند و من کمی میچرخم و وبلاگ میخوانم. یک گلابی میخورم با دایجستیو و چنددتا استکان چای کمرنگ و ایشان نارنگی میخورد.

فرشته زبان ندارد ولی بسیار باهوش است و هر چیز بخواهد جوری حالی میکند؛  زندگی و داشتن حیوانات تجربه بی‌همتاست. انگار پیش از بودنشان سالها پی سراب حال خوش بودیم و حالا به چشمه رسیدیم. پاستیلهای دست و پایش را میبوسم و ازش ممنونم که به خانه ما آمد،  زیر چشمی با عشق نگاهم  میکند . دلم گرم میشود از محبت بیزبانش.

 فرشته خدایی تو در زندگی من،  خدایا سپاسگزارم. 

برای نعمتهای روزافزونت سپاسگزارم. 


<< من آماده و پذیرای همه خوبیها و هدایای خداوند هستم و سپاسگزارم>>

نظرات 2 + ارسال نظر
بهار شیراز دوشنبه 27 شهریور 1396 ساعت 09:02 http://baharammm.blogsky.com/

اولین بار هست وبلاگتون رو می خونم، دوست داشتم نوشته هاتون رو، مخصوصا بندهای شکرگذاری

خوش آمدید و خوشحالم خوشتان آمده.

فرانک یکشنبه 26 شهریور 1396 ساعت 11:28 http://sadbargkhatereh.blogsky.com

چه خوب که اونجا هم غذاهای ایرانی و زندگی ایرانی رو ترجیح میدی....

یه اعتراف میکنم...
من خیلی خنگم....
فکر میکردم فرشته کوچولو انسانه!!!!
البته فرشته کوچولوی شما از خیلی ادمهای روی زمین مهربونتر و باهوشتره....

دور از جانت، به خودت برچسب نزن. من هم نگفتم که کی هست هرچند بودنش از خیلی از آدمها بهتره در زندگیم.
من ایرانیم هرجا باشم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد