سوتی در تاریکی

جمعه صبح ایشان رفت وبرایش یک ساندویچ کوکو درست کردم با شیرموز و کراسان و میوه. به دوستم پیام دادم که ۹۰۴۵ دقیقه میام دنبالت. هوا هم گرفته  و بارانی بود. تا ۱۰ دقیقه به ۹ توی تخت بودم و مدیتیشن کردم. موبایلم زنگ خورد؛  دیدم دوستم زنگ زده و پیام داده که بچه اش مانده خانه چون بیماره و نمی‌تواند بیاد با من. من هم کمی غذا  دادم پرنده ها و یکسری لباس فرشته را ریختم توی ماشین و ۱۰ چهل  دقیقه بود که رفتم شاپینگ  سنتر. رفتم پست و بسته ایشان  و نامه را پست کردم. از میوه فروشی آناناس،  گوجه،  توت فرنگی ،  سیب،  گلابی،  گریپ فروت،  فلفل،  سبزی خوردن،  انبه،  هندوانه و از سوپر موز،  بلوبری،  گل کلم،  نارنگی،  شیر،  ماست میوه ای، تخم مرغ،  کراکر،  شیرینی،  اسکاچ،  لکه بر لباس،  خوراکی برای فرشته،  دستمال توالت،  سرکه،  هویج،  کره، بلوبری گرفتم و برای آفیس ایشان شیر و وایتکس و مایع ظرفشویی خریدم و یک آبمیوه هم برای خودم. رفتم آفیس ایشان و خریدها را گذاشتم چند تا چیز  را چک کردم و همه ران شده بودند خدا را شکر. برای خودم یک چای سبز درست کردم و نشستم پشت کامپیوترو کارها را انجام دادم. باران خیلی تند بود که برگشتم خانه. خریدها را جا به جا کردم و ماشین ظرفشویی را خالی کردم. گلکلم و هویج و فلفل و گریپ فروت و گوجه ها را شستم.  ایشان هم رسید کمی بعد و استراحت کردیم. هوا تاریک شده بود که فرشته کوچولو را بردم بیرون و راه رفتیم با هم. خیس و گلی برگشتیم خانه و شستم دست و پای کوچولوش را.چای دم کردم و با شیرینی تازه خوردیم.  ایشان با مادرش حرف زد که مهمان داشت. شام درست نکردم و با ایشان  رفتیم بیرون و شام خریدیم. ماهی با سالاد و همبرگر و سیب زمینی؛  سالادهاش تازه نبود ولی سیب زمینی همیشه خوشمزه است! 

گل کلمها  را خرد کردم با هویج و فلفل و ساقه کرفس و سیر که سه تا شیشه پر شد؛  آبنمک را جوشاندم با سرکه و ریختم روشون و شور درست شد. خیلی آسان بود.

با ایشان برنامه ماز جبرانی را دیدیم و از ته دل قهقهه میزدم هزچند بی ادبی بود جاهایش. 

 

هوا تاریک شده بود و توی  راه  جنگل با فرشته کوچولو راه  میرفتیم؛ کسی سوت میزد با یک آهنگ خاص. دلنشین نبود آن صدا! در همهمه  جا جای پرندگان و صدای نم نم باران انگار  آن صدا زیادی بار منفی داشت. مردی با دوچرخه از برابر ما گذشت و دور زد و دوباره برگشت سوت زنان و ما را نگاه  کرد. ما رفتیم به سوی خیابان و از سر خیابان سوت زنان سرراه ما سبز شد.نه نگاهش را دوست داشتم و نه سوتش را! 

تا به حال شده کسی از کنارتان  یا از پشت سرتان  رد شود و پشتتان بلرزد بدون اینکه ببینید آن آدم را؟  من این حال را زمانی که صدای سوتش را شنیدم داشتم! 


خدایا برای توانایی هایی که دارم  سپاسگزارم،  سپاسگزارم و سپاسگزارم. 


<<خودم را میبخشم و آزاد میکنم>>



 



نظرات 5 + ارسال نظر
بهار شیراز چهارشنبه 29 شهریور 1396 ساعت 14:09

یه سؤال بانو جان؟
اسپری چی میزنی تو اتاق ها؟

اسپری آنتی باکتریال میزنم روی تخت و تشک و اینها.

گیسو دوشنبه 27 شهریور 1396 ساعت 19:52 http://saona.blogsky.com

من آدم به شدت ترسویی هستم همیشه محتاط هستم با این حال این چیزا هم تجربه کردم خیلی حس بدی هست

مراقب خودتان باشید، امیدوارم که هیچگاه تجریه نکنی دوباره.

فرانک یکشنبه 26 شهریور 1396 ساعت 11:22 http://sadbargkhatereh.blogsky.com

وای ایوا جان باورت نمیشه ، خودم لحظه ای که پستت رو خوندم یاد فیلم استخوانهای دوست داشتنی افتادم....
نخواستم ته دلت رو خالی کنم....
خیلی مراقب خودت باش...

همان که آنجلینا توش بازی میکرد، خودم هم احساس ناامنی داشتم. بیشتر مراقبم عزیزم.

فرانک شنبه 25 شهریور 1396 ساعت 23:05 http://sadbargkhatereh.blogsky.com

خیلی خوبه که با اینهمه مشعله کاری بازم کدبانو گری میکنی ایوا جان....

آره عزیزم منم زیاد دیدم از این ادمهای بد و سوتهای ازار دهنده....
هیچوقتم از مد نمیفته فکرکنم

فرانک جان یک ریتم ترسناک داشت سوتش انگار آهنگ ترسناک بود. ممنونم از محبتت

تارا شنبه 25 شهریور 1396 ساعت 21:04

برای من پیش اومده از دیدن کسی حس بد و منفی بگیرم اما تجربه صدا رو نداشتم ...مراقب خودت و فرشته باش ....

باید بیشتر مراقب بود، من هم تجربه صدا نداشتم آنهم با یک آهنگ ترسناک!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد