چهارشنبه ده دقیقه به هشت بیدار شدم و ایشان را راهی کردم و پرنده ها را غذا دادم . چند تا لیوان آب و یک لیوان آب پرتقال خوردم، خانه را گردگیری کردم و سرویسها را تمیز کردم. ظرفهای فرشته را شستم و پر کردم. دوش گرفتم و ۹۰۴۵ دقیقه دوستم را برمیدارم و با هم میرویم ایکیا. توی کافه اش مینشینیم و حرفهامون به درازا کشید و کافی و کیک میخوردیم. خرید من تنها شمع و یک قوری و برس توالشورو چوب لباسی بود و دوستم چند تا کاسه و پارچه آشپزخانه و جالباسی آویزی برای توی کمدش خرید. بیشتر رفتیم با هم وقت بگذرونیم.
نزدیک ۱ برگشتیم به سوی خانه؛ سرراه بنزین زدم و رفتیم یک فروشگاه تا پارچه ببینیم برای تخت فرشته که چیزی نگرفتم. دوستم رساندم و برگشتم خانه و فرشته کوچولو را برداشتم و رفتم سر قرار با دوستم پیاده که برویم پسرش را از مدرسه بیاوریم. فرشته کوچولو خیلی خوشحال بود که این همه بچه یکجا دید و هر کسی رسید دستی به سر گوشش کشید. با هم برگشتیم و توی پارک از هم جدا شدیم و هرکسی رفت خانه خودش. رسیدم خانه کمی استراحت کردم و خانه را جارو کشیدم وطی و شام هم زرشک پلو با مرغ و سیبزمینی سرخ کرده برای ایشان درست کردم با سالاد. با مادرم تلفنی حرف زدم و با یکی از دوستان قدیمی در ایران.
چای دم کردم و ایشان ۷.۳۰ رسید و کمی بعد شام خوردیم. با ایشان سریالی نگاه کردیم که من جسته و گریخته میدیدم.
موهام را روغن میزنم و کلاه میکشم سرم.
شب دیر خوابیدیم و من فکر میکنم توی این چند سال چه چیزهایی زیرورو شد؛ یکیش خودم.
خدایا از هر چیز به من بهترینش را بخشیدی؛ سپاسگزارم.
<<همه چیز به سوی بهتر شدن میرود>>
پ.ن. قطره جان هنوز اینجا را میخوانی؟