ناز بهار

دیشب ۱.۵ خوابیدم و صبح ۷ بیدار شدم. برای ایشان اسموتی درست کردن وومیوه و آبش را دادم ورفت. ناهار امروز با دوستش میرود بیرون. پرنده ها را غذا دادم وخودم برگشتم توی تخت و هیپنوتیزم را انجام دادم اما خوابم نبرد. ساعت۹ بود که بلند شدم و دوش گرفتم. هوا بینهایت سرد بود حتی جاهایی برف هم آمد! به آفیس زنگ زدم و با پسرک حرف زدم و کارش رادانجام دادم. دوستی زنگ زده بود که به آنهم زنگ زدم و آماده میشدم برای بیرون رفتن. یک خرما و  یک لیوان آب هندوانه خوردم و ساعت ۱۱ از خانه زدم بیرون. کار گواهی نامه تنها ۱۰ دقیقه طول کشید و رفتم شاپینک سنتر و بسته ایشان را پست کردم. از میوه فروشی آنجا هندوانه و پرتقال،  گوجه فرنگی ،  پشن فروت، موز و رطب خریدم و از دراگ استور هم پودر ماشین! روی پودرها نوشته بود تست شده و بدون زیان برای پوستهای  حساس. چندین حیوان را آش و لاش کردند که بگویند پودرشان برای پوستهای حساس خوبه! گذاشتم سر جاش و معمولیش را خریدم. از فروشگاهی یک ژاکت مشکی و یک شال برای ایشان و یک کلاه برای تابستان خریدم وواز یک فروشگاه دیگر یک بلوز آستین بلند خریدم که دور یقه بلمیش ساتن باریک دوختند و رنگش صورتیه؛  کاش آبیش را هم خریده بودم.

یک لیوان آب پرتقال و آناناس گرفتم و رفتم  فروشگاه برای خرید ایرانی نعنا خشک،  کالباس،  گندم،  پنیر و خرما.

برگشتم سوی خانه و از شاپینگ سنتر رفتم سوپر و پنیر خامه ای،  غذای فرشته، بیسکوییت قوطی فلزی برای مامان،  روغن،  سودا،  نان،  بلو بری، چیپس،  سس تند،  ماهی سالمون دودی،  شیرینی،  پد،  پنیر پیتزا،  قارچ،  لوبیا،  نخودفرنگی،  کاهو،  دیپ،  نان لواش و نان چاودار،  نان سفید و لازانیای تازه و  دسر خریدم و ۴.۲۰ دقیقه خانه بودم. تا ۵ خریدها را سامان دادم و کتری را پر کردم و رفتیم با فرشته  بیرون. فقط یک ربع را رفتیم از بس که هوا سرد بود وقتی برگشتیم خانه تکرگ هم گرفت. به دوستم زنگ زدم که فرشته اش را بیاورد که با هم توی  خانه بازی کنند که آورد و همه جار ا بهم ریختند. چای دم کرده بودم و با ایشان خوردیم با شیرینی های تازه. ساعت ۷ آمدند دنبالش و رفت و خانه آرام اما ریخت و پاش و کثیف بود.  روی فرش نشیمن با پاهای گلیشون راه رفته بودند که تمیزش کردم.  راگ توی آشپزخانه و روکش تخت فرشته هم گلی کرده بودند که همه را انداختم بشورم. شام هم درست نکردم و به ایشان کالباس  و ماهی سالمون دودی دادم با نان تازه و سالادو فرشته هم غذا داشت. کمی تی وی دیدیم و میوه خوردیم و خسته بودیم و هر دو رفتیم توی تخت و خوابیدیم. یکبار صبح به پرنده ها غذا دادم و یکبار عصر؛  بهار ناز میکند و هوا هنوز سرد است. 


<<من هر جا میروم با آدمهای خوب روبه رو میشوم و سپاسگزارم>>


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد