دُخت درون

چشمهام را باز میکنم و به ایشان میگویم یک نارنگی بردار و بیهوش میشوم تا ۹.۳۰. بلند میشوم پرنده ها را دان میدهم.برمیگردم  توی تخت و کمی میخوانم تا ۱۱ و دیگر روزم را آغاز میکنم. این منم؟  منی که از ۵ بیدار بودم برای رفتن به سر کار چند سال پیش!غذا را درست میکردم و دوش میگرفتم و بدو بدو میرفتم و می آمدم و آماده میشدم و ۶.۳۰ از خانه بیرون میزدم تا ۸.۳۰ سر کار باشم! هنر بود انگار که چی! من خیلی زن توانایی هستم! خوشحالم از آنروزها گذر کردم،  خدایا شکرت. 

زیر کتری را روشن میکنم و برای خودم یک لقمه کره و مربای آلبالو درست میکنم و غذای فرشته را هم میدهم. نگاه به آن یکی سینک میکنم. به ها و لیموها توی سبدند و باید سامانش بدهم. بیش از دو کیلو هویج دارم که آب میگیرم و توی پارچ میریزم درش را سفت میبندم و یک لیوان هم خودم میخورم چون توی پارچ جا نشد. یک کرفس میشورم و با سیبها آب میگیرم که آنها را هم توی پارچ میریزم و باز درش را سفت میبندم. پارچ را سروته میکنم؛  نه نمیریزد. 

دو تا آناناس را خرد میکنم وبا پرتقال ها آب میگیرم؛  پرتقالها را پوست میگیرم و میریزم توی آبمیوه گیری. کنار دستم هم یک کیسه بزرگ هست برای تفاله ها  و پوست و.. که میریزم توش تا توی سطل کمپوست خالی کنم. از آن آب پرتقال  و آناناس هم میخورم خودم.

به ها را گفتم بماند فردا که آخر کار گفتم بگذار کاری برای فردا نماند. به ها را خرد میکنم و میریزم  توی دستگاه؛  توی سینی ها حوله کاغذی می گذارم  و به ها را پهن میکنم و زیر هیتر میگذارم  باشد تا خشک شوند. 

ساعت نزدیک ۲ است  که پیاز فراوان سرخ میکنم و گوشتها را توی آن  میریزم. گفتم برای شام آلو اسفناج درست کنم. هرچه مانده در کیسه را توی سطل کمپوست خالی میکنم و آشغالها را هم توی سطلهای خودشان. هوا سرد است و باد شدیدی میوزد. دوش میگیرم و لباس گرم  میپوشم.

نوتری بولت را راه میاندازم و یک اسموتی با موز،  توت فرنگی،  تخم کدو و آفتابگردان،  اسفناج،  چیا سید،  کنجد و تخم کتان و شیر بادام درست میکنم و یک اسموتی خوب و سالم میخورم.

به عزیز راه دور زنگ میزنم که بداند نامه ای آمده برایش که میخواهد  نامه  را بخوانم. 

 به پرنده ها هم غذا میدهم. ماشین را هم روشن میکنم و یکسری هم با دست میشورم. با جارو شارژی خانه را یکدور میروم. موهام را خشک میکنم و با فرشته ۴.۳۰ میرویم پیاده روی؛ سخت نمیگیرم بهش این زمان تنها سهم آن از دنیای بیرونه.

۵۰ دقیقه راه میرویم و باد سردی میوزد. ۵.۱۰ دقیقه خانه هستیم. لباسهای خشک شده را روی تخت رها میکنم و اسفناج را میریزم توی گوشتها.

به مادرم زنگ  میزنم و با هم کمی حرف میزنیم و کمی  با شیرین عسل خواهرم.

کمی پفک میخورم؛  دلم نمک میخواهد!

ظرفها را جا به جا میکنم و چای دم میکنم. لباسها را جا میدهم که ایشان میرسد و حال خوشی ندارد! 

با ایشان حرف میزنم  و کلا ه ها م را توی جاشون میگذارم. کلا ه هام را دوست دارم. من را یاد بانویِ  خوشپوش و خوشنام میاندازد. 

ناراحتم برای ایشان؛ یک چای گرم میخورد و یک شغلم برایش میگذارم. من هم با چایم دو خرما و ارده میخورم ۶.۳۰ برنج دم میکنم و آلوها را توی خورشت میریزم و یک سالاد شیرازی درست میکنم. تی وی تماشا میکنیم و ۷.۳۰ شام میخوریم.اندازه ۶ تا قاشق برنج خوردم با اسفناج و آلو!

کارهایی را یادم میاید برای فردا توی لیستم مینویسم. فردا باید بروم خرید و باید صبح زود بروم چون خیلی سخت میشود جا پارک پیدا کرد. 

فرمهای پاسپورت را باید کپی بگیرم. 

ایشان تلفن دارد و صدایش در نمیآید! من هم فیلم تماشا میکنم و کراکر میخورم،  در این کراکرها آیا مواد مخدر هست!تازه روی چند تا کمی کره میمالم و مربا میزنم و میخورم! مربای آلبالو چی؟  

یک لیوان  چهار تخم هم خوردم با چای سبز دیتاکس چند لیوان. راستی هسته های به را گذاشتم خشک بشوند برای چهار تخم.

آماده خواب میشویم؛  یکدور توی خانه میزنم و هر چیز را جای  خود میگذارم؛  بلانکتها را تا میکنم و توی سبد میگذارم. روتختی و ملافه و رومبلی های خشک شده را تا میکنم ووتوی کمد میگذارم. روی میوه ها دستمال میکشم،  توت فرنگی میرود توی یخچال،  مسواک میزنم،  کرم میزنم و لباس خواب میپوشم و آنهایی که در آوردم را آویزان میکنم.  فردا کشوی جورابها را سامان بدهم.

همه اینها را میگذارم کنار و فکر میکنم خدایا سپاسگزارم که یادمی؛  داشتن تو خیلی خوبه. 


از جلوی خانه ها که رد میشوم هر کدا م نشاندهنده دارنده خانه هستند! خانه های خوشحال،  ناراحت،  فراموش شده،  بد قلق،  خشمگین ،  ریلکس و... برای هر کدام داستانی دارم. 

من دخترکی بودم که با مخزن لایروبی و پاکسازی آبی دوست بودم در کودکی و توی  راه مدرسه می ایستادم تا با هم  حرف بزنیم!

 با گربه ها و پرندها و  چرنده ها  هم همینطور. برای سربازهای سر پست دست تکان میدادم؛ حالا هم همانم. دخترک درونم  زنده است؛  گذر سن هم نمیتواند پیرش کند. با کودک درونم مهربانم. 

از خوب بودن دست نمیکشم؛  با سر انگشتانم دعای خیر روانه میکنم برای هر خانه ای که میبینم،  برای هر بیزینسی،  هر کودکی،  هرچیزی که سرراه من است برایش درخواست بهترین ها را دارم.


<<امروزاز تک تک یاخته های بدنم سپاسگزارم>>


نظرات 3 + ارسال نظر
تارا یکشنبه 5 شهریور 1396 ساعت 23:15

ایوا جان رمز مربوط به دو پستی هست که کنار شماره اون نوشته سین .یعنی پست شماره ۱۵۸ و شماره ۱۶۱

سایر پست ها روزمره های معمولیه که آخر هر ماه رمزی می کنم .برای دورماندن از کنجکاوی آشناها

مرسی تار اجان از محبتت

تارا شنبه 4 شهریور 1396 ساعت 19:16

ایوای مهربون کاش یک روز بتونم دیدگاه وقلبم رو به وسعت قلب و دیدگاه تو کنم .

گل دختر شما از من بهتر خواهی بود

تارا شنبه 4 شهریور 1396 ساعت 18:27 http://daftarekahee.blogsky.com/

سلام ایوای مهربون .صفحه وبت رو باز کردم دیدم پست جدید نوشتی .گفتم اول بیام بهت رمز بدم بعد بشینم بخونم.البته نمیدونم با وجود مشغله وقت وب خوانی داری یا نه .یا اصلا وب منو میخونی یا نه .با این تفکر که ممکنه خواننده وبم باشی رمز رو ارسال می کنم .

سلام تارا جان؛ سپاس برای رمز.
امروز صبح وبلاگ شما را میخواندم. نمیدانم چرا رمز را میزنم نمیتوانم به نوشته ها دستیابی پیدا کنم! شاید اشتباهی میکنم؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد