بهارانه

دوشنبه ایشان صبح زود میرود و من توی تختم میمانم،  مدیتیشن میکنم و  دوش میگیرم، پیامهای دخترک را  پاسخ میدهم.  نزدیک ۱۰  روزم را آغاز میکنم. امروز یک  خوب آفتابی گرم است! نهایت ۲۰ درجه ولی خیلی خوب است. همه پتو ها و روبالشی ها و ملافه تخت یکراست نوبت به نوبت میروند توی ماشین و توی هوای آزاد زیر آفتاب خشک میشوند. کاش هوا همیشه همینطور بماند. به دوستم زنگ میزنم و با هم میرویم پیاده روی ۴۰ دقیقه ای.  برمیگردم خانه ماشین را خالی میکنم و دانه به دانه کابینتها را تمیز و مرتب میکنم. عکسهای پیش و پس از کار میگیرم.جا بجا میکنم وجا باز میکنم. چندین قابلمه و تابه بیرون میاندازم چون تفلونش خراشدار شده اند. برای خودمان استیل و رویی استفاده میکنم  ولی برای مهمان ها تفلون. پروژه آشپزخانه تمام میشود،  یک نفس عمیق میکشم و چهارپایه را میگذارم و از بالا پنتری را تمیز میکنم. هر چیز تاریخ گذشته دارم کیسه میکنم و دور میریزم. کار بزرگیست ولی همه چیز سرجای خود قرار میگیرد و تمیز میشود. همه عکسها  را برای مادرم میفرستم. مادرم میگوید چرا با خانه ات اینطور کردی!! 

طبقات یخچال را میشورم فریزر را تمیز میکنم. چه قدر خلوتی و تمیزی  خوب است! حالم خوب میشود. 

دوباره عصر با فرشته کوچولو میرویم پیاده روی تا خسته شود.

درختان باغ در حال جوانه زدن هستند،  خدایا هر روزت خوب است و دلنشین،  سپاس سپاس سپاس. 

برای شام زرشک پلو با مرغ و سبزیجات و سالاد درست میکنم. برقکار آمد و کارش را به سرانجام رساند،  ایشان  برایش کارهای  دیگر میتراشد. برایش چای میریزم؛ از احوال مادرش میپرسم و برادرش. ایشان با دوستش توی اتاق  حرف میزند و زیاد حرف میزند. فرشته کوچولو  توی بغل آقای برقکار خودش را جا میدهد و لوس میکند که چه خوب که اینجایی.  

آقای برقکار زمین راپاک میکند که میگویم من فردا تمیز میکنم.شام میخوریم،  فیلم  خانه ای در خیابان چهل و یکم را برای بار دوم نیمه کاره میبینیم. مادر زنگ میزند و ایشان زحمت ظرفها را میکشد. صدا قطع و وصل میشود و من خمیازه میکشم. با مادرم نمی توانم درست حرف بزنم  حالاباید یکروز مستقیم بگیرم و حرف بزنیم. 

چای سبز درست میکنم و با ایشان تی وی تماشا میکنیم و دوباره برکینگ بد را میبینیم،  داستان یادم رفته بود! اینروزها انگار  از حال صد سال فاصله دارم. انگار  همه چیز در روزگار دور رویداده در حالیکه همین دیروز بوده!! 

باید برای لیزر وقت بگیرم،  برای چشماهایم هم وقت بگیرم،  لباس برای جشن عروسی که باید برویم بگیرم،  یک کفش هم باید بخرم. دلم میخواهد موهایم را کمی روشن کنم ولی دکلره نمیخواهم. 

هر چیزی که یادم میاید در لیست خریدم مینویسم برای فردا،  بانک هم باید بروم،  آفیس ایشان هم اگر  چیزی نیاز داشتند بگیرم. تازه فردا خانه را هم باید تمیز کنم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد