خودخواهی

جمعه روزمان را آغاز کردیم و قرار شد برویم بیرون با مادر ایشان. سرراه رفتیم مارکت و کمی خرید کردیم. کاهو و کدو،  انگور، موز،  بروکلی و سیب با نان زعتر و رفتیم  به سوی شاپینگ سنتر دیگر تا مادر  ایشان سوغاتی بخرد. یک تیشرت خرید و منم کفش میخواستم که رفتیم ناهار بخوریم و برگشتیم نیست شده بود کفش دلخواهم. برای خودم ساندویچ سبزیجات گریل شده گرفتم و مادر ایشان میگفت اینها چیه میخوری. خودش غذای چینی خورد و کمی از ساندویچ من و گفت دفعه بعد از این برای من بگیر! 

برگشتیم به سمت خانه و رفتیم شاپینگ سنتر دم خانه ۲ تا تیشرت و یکی از روتختی ها را پس دادم و یکی جدید خریدم. کمی خرده  خرید کردیم. نزدیک ۴ بود که رسیدیم خانه. ایشان برای ناهار خانه بود و ناهارش را خورده بود و خوابیده بود. خریدها را جا به جا کردم و کمی میوه شستم. چای دم کردم و چون هوا سرد بود و خسته بودم رفتم توی اتاق  آفتابگیرم و پتویی دور خودم کشیدم  و یک موزیک آرام گذاشتم و خوابیدم. با سردرد بدی بیست دقیقه بعد بیدار شدم. خوشبختانه زیر چای هنوز روشن بود و یک لیوان بزرگ ریختم. ایشان گفت برویم پیاده روی گفتن چای بخورم بعد. 

داشتم چای میخوردم و مادر ایشان گفت زود بخور دیگه، !!!! گفتم مگر کسی دنبالتونه؟  پیاده رویه! ایشان گفت باید زود بریم و زود برگردیم. خوب برنامه اینه که مادر ایشان باید نماز اول وقت بخونه و تمام زود برگشتن برای اینه که تا الله اکبر گفتند اقامه ببنده.  


نصفه چایم را خالی کردم توی ظرفشویی و گفتم خیلی خودخواهید! لباسم را پوشیدم و رفتم توی پارکینگ. مادر ایشان نشسته بود و داشت تلویزیون نگاه میکرد!!! 

عصبانی بودم که ذره ای برای حال دیکران ارزش قائل نیستند. حالا انگار از تمرینات تیم ملی جا ماندیم و کیروش ناراحت میشود و ما را خط میزند !! 

مادر ایشان تیشرت مردانه پدر دامادش را پوشید و گفت تنگشه و ایوا ببر پس بده!

قیافه ام توی هم بود و ایشان به مادرش گفت ایوا سرش درد میکند. من زودتر برگشتم خانه وشام نان و پنیر و انگور و خیار و هندوانه و ساده بود. استیج نگاه کردند و بعد هم خوابیدیم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد