تحقیر

دوشنبه صبح زود ایشان  میرود سر کار و ما هم مناسک هرروزه داریم. خانه را طی میکشم و چند تا سیبزمینی میپزم و یک بسته گوشت بیرون میگذارم. ماشین را خالی میکنم و معجون برای خودم درست میکنم و میوه هام را هم میگذارم که ببرم سر کار. دوش میگیرم و مایه کتلت درست میکنم و روش را  میکشم و داخل یخچال میگذارم. پرنده ها را غذا میدهم و دوش میگیرم. مادر ایشان بیدار شده و صبحانه میخورد و دوست دارد زیاد حرف بزنیم. وسایلم را بر میذارم و خداحافظی میکنم و  دوان دوان  به سوی کار میروم. سر ساعت میرسم و کارهای مانده را انجام میدهم. کمی مدیتیشن میکنم سر کارم  و برای ناهار میوه میخورم. ساعت ۴ برمیگردم خانه و در یک ترافیک شیرین ۱.۳۰ ساعتی  میمانم.  خانه میرسم و مادر ایشان کتری روی گاز گذاشته. ایشان هم میرسد. دوشی میگیرم و  لباسم را عوض میکنم و  میروم داخل آشپزخانه؛  ایشان میخواهد چای دم کند و کتری خالیست؛  مادرش میگوید کافیست برای ما. دوباره پر میکند و چای را دم میکند. برای پیاده روی میخواهند بروند ولی من نمیروم. کتلتها را سرخ میکنم  و برنجی هم دم میکنم. یک سالاد بزرگ هم درست میکنم. با پدر و مادرم حرف میزنم. شام میخوریم و مادر ایشان سریال هم میخواهد تماشا کند و کله اش را پس و پیش میکشد و میگوید ایوا بشین اینور تو هم ببین. حوصله ندارم و دوست دارم شام بخورم. 

ایشان هم همین عادت را دارد! 

جمع میکنیم و آماده خواب میشویم برای روز سه شنبه. 

پ.ن. کسی سر کار  گفت ایرانیها خو ب تحقیر شدند توسط ترامپ. 

چی بگم!حالا تو دلت خنک شد!؟  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد